هایکو عباس کیارستمی


وقتی آمد
آمد
وقتی بود
بود
وقتی رفت
بود...

هایکو یی ازعباس کیارستمی

وقتی آمد...

آمد

وقتی بود ...

بود

وقتی رفت ...

بود.


پایان دویدن هات

نه رسیدن 

رفتن بود

شاید آشنا درآمدیم.

غم گساری زیبا

"... فکر می کنم هر قدر که بیش تر از عمر آدمی می گذرد؛بیش تر نیاز دارد به کودکی اش برگردد؛بیش تر اشتیاق دارد کودکی اش را تصور کند و به آنچه در کودکی به آن می اندیشید و رویاهایش را در سر می پروراند؛تحقق بخشد.

در زمانی که دایره عمردیگر دارد بسته می شود ؛بر آن چند ساله معدود (کودکی) متوقف شده ام؛زمانی که می توانستم پرواز کنم بی آنکه قوانین پریدن را بشناسم؛بلد بودم دقیق تر بیندیشم؛...

پس در برببر این بدنی که دارد می میرد ؛کشف کردم که آن بچه درون من نه فقط آموزگار خصوصی من است؛نه فقط روشنایی هستی من است در این شبی که دارد نزدیک و نزدیک تر می شود ؛بلکه معیار سنجش تمام چیزهایی است که در آن ؛این روند مردن و رفتن رو به مرگ (و حتی خود مرگ) هم دیگر دستی و دخالتی ندارد..."

نوشین شهبازیان

از آخرین باری که دیدمت آغاز می کنم -تکیده و کم حرف شده بودی  ۱۵ سالی از آن دیدار میگذرد.پس از مرگ مادرت دیگر آن آدم سابق نشدی خودت هم می دانستی که تنهایی در پیش است.پدر که رفت تنها تر شدی و خواهر ها بهت سر نمی زدند.

 

چند سالی از من بزرگتر بودی و عاشق فرهنگ و زبان آلمانی.بیاد دارم که از میان ماشین ها فولکس واگن قور باغه ای مدل ۶۰ را ستایش می کردی و پدرت یکی از آنها را داشت. 

 

میانه ات با من و امید خیلی خوب بود و همیشه مشوق ما که به انسیتو گوته برویم و آلمانی یاد بگیریم. من هنوز کتاب آموزش المانی که بهمان دادی را دارم اما افسوس که در یادگیری آن کوشا نبودم . 

سه خواهر بزرگتر از خودت هر سه به کوشش پدرت به آلمان و اتریش رفته بودند و تحصیلاتشان را آنجا به پایان رسانده بودند تو همیشه این گله را داشتی که چرا تورا به فرنگ نفرستادند. 

  

شاید کم لطفی و شاید هم بعد از بازنشستگی پدرت کفگیر به ته دیگ خورده بود.

 

سال های آخر عمرت را با مقرری که از حقوق پدر برایت باقی مانده بود در خلوت خود و با پرستاری نیمه وقت سپری کردی چیز بیشتری نمی دانم.  

  دیروز شنیدم که چند ماهیست در دل خاک در بندر پهلوی خفته ای .غم وجودم را فرا گرفت و تکه ای دیگر از کودکیم از من جدا شد و من ساعتی را با خاطرات تو خوش و سرگردان بودم. 

 

بدرود نوشین شهبازیان یادت گرامی

هایکو

سگ ولگرد

 دم می جنباند

برای عابر کور

تاراج نامه

گل به سر مالیدیم و بر سینه زدیم و رجز خواندیم و شب زنده داشتیم! کتاب بر سر گرفتیم و توبه کردیم و استغفار! شیون از دل بر آوردیم و نماز وحشت خواندیم ! هر کاری کردیم جز اینکه کاری بکنیم! دیوارها را بلند بر نیاوردیم و نیکو نساختیم! و کار امروز به فردا گذاشتیم! خردنامه ها شستیم و هوسنامه ها دریدیم و تصاویر کتب سوختیم در یکدیگر افتادیم و هر که را تهمت زدیم از زندیق و شکاک و فلسفی و دهری و گبر و مجوس؛ که این عقوبت فرو نیامدی اگر خلقی از شمایان را انکاری گزاف برنخاستی! - آری_ همواره خود را گناهی می تراشیم تا سزاوار این تنبیه باشیم . بهرام بیضایی، تاراج نامه، 1389

در شهری که بهترین نبود من پا به جهان گذاشتم تا پا جای پدران بگذارم بسوی گوری که اکنون ندارند.

تو آمدی

 

 

تو آمدی در غروب  

 در آذر  

 آفتاب رفته بود  

در ساعتی خجسته

در  ابر 

در باران 

در پاکی 

با نگاه غرق در اشک پدر و مادر 

اشک از شوق و امید 

غرق در زندگی 

بودن و ماندن 

ماندن و ماندن  

پایدار ماندن

 *

ما با توایم 

هر لحظه از زندگیت را که 

ما بتو داده ایم 

سرور است و شادی و پویایی

ما با توایم

در آفتاب   

در ابر

در باران 

در آذر 

ماه آخر پاییز 

وفا مظاهری مدرسه ملی بامداد ( ۱۳۴۹-۱۳۵۷) تهران-خ هدایت

 

روز اول مهر را بیاد داری؟  

حس غریب روزی عجیب با آدمهای جدیدی که شاید روزی جزو بهترین دوستانت خواهند بود.

روز کیف نو ؛ کفش نو ؛ کتاب نو ؛ معلم نو ؛ گاهی مدرسه ای نو!

کودکستانیمِِ ؛ اولین دوستم پرتوست و هنوز بدنبال پرتو آن  نگاهش باقی ام ؛ با خود  می گویم هرگز رهایش نمی کنم ؛ بعد بفاصله چندی دوستان جدیدی  در مقابلم می آیند و هر کدام برایم می شوند دوستان ابدی.

تقی پیشوایی را یادت می آید؟ میترا مهربان؛ نوشین داد پی ؛ امیر نظری که بعدها تغییر جنسیت داد و شد زیبا نظری!

فرشاد کریم ارباب( مشروب خور دائمی) ؛ ترمه ژوله ( بیچاره) که هرگز نام فامیل اصلی اش را بکار نمی برد ؛ منوچهر رحیمی نژاد ؛نازنین شامیانی؛ نامدار صالحی؛آناهیتا قدرجانی؛ امیر حسین صمیعی ؛علی شمالیِِ ؛رادا پیشان ؛افسانه عرشی( که گفتار درمان شده ) ؛نازنین و نگار  صمیمی خاص؛نسیم جعفری که شاعره شده؛شاهین ارشد؛رویا آینه چی؛الهام پیکر آرا ؛ شهاب شجایی؛شهناز نباتی؛ میمنت اعلایی؛کاترین کیوان؛آرمیتا منطقی

 مرتضی ماندگاریان ؛افراجردی ؛فریبرز و فرانک اسماعیلی ؛ رضا و معصومه هدایت( که دوقلو بودند) ؛ آرا باباییان ؛مهتاب حشمتی و ....باباهای خوب مدرسمون مش ابراهیم و مش حسین.

... و تو که بهترین دوست همه زمان های منی؛ بله با تو ام ژیلا طاهری؛ دراین پیکره بیکران کجایی همکلاس مهربان من؟ 

 

بدون همگی شماها من هیچ وخاکستری ام.