نوشین شهبازیان

از آخرین باری که دیدمت آغاز می کنم -تکیده و کم حرف شده بودی  ۱۵ سالی از آن دیدار میگذرد.پس از مرگ مادرت دیگر آن آدم سابق نشدی خودت هم می دانستی که تنهایی در پیش است.پدر که رفت تنها تر شدی و خواهر ها بهت سر نمی زدند.

 

چند سالی از من بزرگتر بودی و عاشق فرهنگ و زبان آلمانی.بیاد دارم که از میان ماشین ها فولکس واگن قور باغه ای مدل ۶۰ را ستایش می کردی و پدرت یکی از آنها را داشت. 

 

میانه ات با من و امید خیلی خوب بود و همیشه مشوق ما که به انسیتو گوته برویم و آلمانی یاد بگیریم. من هنوز کتاب آموزش المانی که بهمان دادی را دارم اما افسوس که در یادگیری آن کوشا نبودم . 

سه خواهر بزرگتر از خودت هر سه به کوشش پدرت به آلمان و اتریش رفته بودند و تحصیلاتشان را آنجا به پایان رسانده بودند تو همیشه این گله را داشتی که چرا تورا به فرنگ نفرستادند. 

  

شاید کم لطفی و شاید هم بعد از بازنشستگی پدرت کفگیر به ته دیگ خورده بود.

 

سال های آخر عمرت را با مقرری که از حقوق پدر برایت باقی مانده بود در خلوت خود و با پرستاری نیمه وقت سپری کردی چیز بیشتری نمی دانم.  

  دیروز شنیدم که چند ماهیست در دل خاک در بندر پهلوی خفته ای .غم وجودم را فرا گرفت و تکه ای دیگر از کودکیم از من جدا شد و من ساعتی را با خاطرات تو خوش و سرگردان بودم. 

 

بدرود نوشین شهبازیان یادت گرامی