-
هایکو عباس کیارستمی
جمعه 1 اردیبهشت 1402 06:55
وقتی آمد آمد وقتی بود بود وقتی رفت بود...
-
هایکو یی ازعباس کیارستمی
جمعه 7 اردیبهشت 1397 10:55
وقتی آمد... آمد وقتی بود ... بود وقتی رفت ... بود.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 مرداد 1392 14:42
پایان دویدن هات نه رسیدن رفتن بود شاید آشنا درآمدیم.
-
غم گساری زیبا
چهارشنبه 24 اسفند 1390 22:47
"... فکر می کنم هر قدر که بیش تر از عمر آدمی می گذرد؛بیش تر نیاز دارد به کودکی اش برگردد؛بیش تر اشتیاق دارد کودکی اش را تصور کند و به آنچه در کودکی به آن می اندیشید و رویاهایش را در سر می پروراند؛تحقق بخشد. در زمانی که دایره عمردیگر دارد بسته می شود ؛بر آن چند ساله معدود (کودکی) متوقف شده ام؛زمانی که می توانستم...
-
نوشین شهبازیان
سهشنبه 15 آذر 1390 08:43
از آخرین باری که دیدمت آغاز می کنم -تکیده و کم حرف شده بودی ۱۵ سالی از آن دیدار میگذرد.پس از مرگ مادرت دیگر آن آدم سابق نشدی خودت هم می دانستی که تنهایی در پیش است.پدر که رفت تنها تر شدی و خواهر ها بهت سر نمی زدند. چند سالی از من بزرگتر بودی و عاشق فرهنگ و زبان آلمانی.بیاد دارم که از میان ماشین ها فولکس واگن قور باغه...
-
هایکو
چهارشنبه 9 شهریور 1390 11:29
سگ ولگرد دم می جنباند برای عابر کور
-
تاراج نامه
شنبه 22 مرداد 1390 10:40
گل به سر مالیدیم و بر سینه زدیم و رجز خواندیم و شب زنده داشتیم! کتاب بر سر گرفتیم و توبه کردیم و استغفار! شیون از دل بر آوردیم و نماز وحشت خواندیم ! هر کاری کردیم جز اینکه کاری بکنیم! دیوارها را بلند بر نیاوردیم و نیکو نساختیم! و کار امروز به فردا گذاشتیم! خردنامه ها شستیم و هوسنامه ها دریدیم و تصاویر کتب سوختیم در...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 خرداد 1390 08:49
در شهری که بهترین نبود من پا به جهان گذاشتم تا پا جای پدران بگذارم بسوی گوری که اکنون ندارند.
-
تو آمدی
سهشنبه 23 آذر 1389 08:19
تو آمدی در غروب در آذر آفتاب رفته بود در ساعتی خجسته در ابر در باران در پاکی با نگاه غرق در اشک پدر و مادر اشک از شوق و امید غرق در زندگی بودن و ماندن ماندن و ماندن پایدار ماندن * ما با توایم هر لحظه از زندگیت را که ما بتو داده ایم سرور است و شادی و پویایی ما با توایم در آفتاب در ابر در باران در آذر ماه آخر پاییز
-
وفا مظاهری مدرسه ملی بامداد ( ۱۳۴۹-۱۳۵۷) تهران-خ هدایت
سهشنبه 31 شهریور 1388 22:10
روز اول مهر را بیاد داری؟ حس غریب روزی عجیب با آدمهای جدیدی که شاید روزی جزو بهترین دوستانت خواهند بود. روز کیف نو ؛ کفش نو ؛ کتاب نو ؛ معلم نو ؛ گاهی مدرسه ای نو! کودکستانیمِِ ؛ اولین دوستم پرتوست و هنوز بدنبال پرتو آن نگاهش باقی ام ؛ با خود می گویم هرگز رهایش نمی کنم ؛ بعد بفاصله چندی دوستان جدیدی در مقابلم می آیند...